گفت و گزار ؛
پیرامون اهمیت، چالشهای منبعث از نگـرش جناب بشیر بغلانی، در نامه یی تحت عنوان " آریانای باستان، خراسان پهناور وافغانستان پرآشوب" ونگاهی بر اعتراضات آقای میرعبدالواحد سادات نویسنده در پاسخنامه ی " موجود یت افغانستان درگرو وحدت ملی آن است".
دراین گفت و گزار دو مساله محور مباحثه است :
نخست : تعریف وتفسیر نام افغانستان از دیدگاه یک ا ندیشه گر ملی ( بشیر بغلانی از پایه گذا ران طرح مساله ملی در افغانستان ) درجایگاه یک معضل سیاسی بحران هویت ملی.
دوم : بیان مسایلی اند در حد اعتراض ونه پاسخ؛ که آقای میر عبدالواحد سادات اد له کرده اند.
از نظر من نسبت روشن اما وارونه یی میان این دو دیدگاه وجود دارد. یکی ناهمواریهای گذشته را که تا امروز دوام یافته اند، انگیزه ی واقعی برای بحران تشکیل ملت و هویت ملی میشناسد، بنابرین با شفافیت عیب گویی مشکل را میخواهد بردارد. دیگری با گرایش و جان سختی ، درراه حفظ میراث سیاستهای خام همتباران؛ هموارگی آینده را مایل است از گذشته ی نا بکارمایه بگذارد.
به سخن آقای بغلانی نام افغانستان و کارنامه ی حاکمان دوصد و پنجاه سال پسین در این سرزمین، مادر تمام انگیزه ها برای سازش ناپذیران دیگراندیش ودیگر تبار است. اما آقای سادات با اعتراف چند درصدی پیشنهاد دارد که بحث در گذشته بی اثر است ، لذا باید وحدت ملی را تأمین کنیم تا افغانستان موجودیتش را حفظ نماید.
با اشاره شتابناک در همین بحث نابرابر، مفاهمی را از بیانات ایشان برابرمی نهم، تا شفافیت بیشتری در راه گفتگو های آینده بوجود آید. هدف من به نمایش نهادن باور عمومی ، استنباط فرهنگی و درک اجتماعی دوطیف متفاوت از طرح اندیشه های سیاسی در جامعه برای سفر بفردا هاست.
تـــــا جفا گر به جفا دیده برابر باشد
عدل در قافله ء هستی درآخر باشد
خصم چون لاف خدایی بزند عیب مکن
دیــو را کی سخنی قابل باور باشد
( آ.آبادی )
تاریخ ملی هر قومی، یاد نامه و حافظه ی یک سرزمین مردم است. اهمیت تاریخ در حیقیقت پایگی آن میشود. پیش از تاریخنگاری به اندیشه های تاریخنگری احتیاج است. تاریخ نگار میباید، بستر تاریخ ( جامعه )، محور تاریخ ( مردم ) ، رفت و گذر تاریخ ( عنصر زمان ) و باور تاریخ ( تمدن و فرهنگ ملی اقوام ) را به یگانگی برتابد. تاریخهای شرق نویس و شرقیهای تاریخ نویس، جمعاً ونوعاً ؛ سه کار را کرده اند:
یک- یاد نامه و کار نامه های پادشاهان را عامل گردش روزگار و حرکت در تاریخ علامت زده اند. در بسیاری از موارد، نام و نشان پاد شاهان و حکمرانها، به اسطوره ی پهلوانی پهلو زده است. شاهان مستبد، امیران آدم خوار، حاکمان جانی و دون کسوت را ذوالقرنین، صاحبقران، جهانگشا، خداوند جاه ، شاه شاهان ، امیرالمومنین و ظل الله خوانده اند.
دو - تردید نامه نویسی بر سکوی استجابت آمده است و نگارندگان رویداد ها، تنها به حوزه ی قدرت پرداخته اند. اینجا نسبتی میان مردم و دستگاه های یکنفری قدرت مو جود نبوده است. از نهر خروشان حوادث روزگار تنها حاکم مفرد؛ بر دفتر گاه شناسی ( تاریخ ) نوشته شده است. اقشار گوناگون مردم و نیروهای اجتماعی هرگز متاعی نبوده اند.
سه - کتابت گران برای سلاطین، بیشترکسانی بوده اند که بدلایل بسیار، جزو اندرونی ها ( حرم گذرها ) تلقی می شدند. آنچه در روایات تاریخ این سرزمین خوانده میشود، هیچ درکی را به خواننده نمی بخشد. از همین رهگذر تاریخ ما برای ملل ونحل دیگر ناخوانده و بی مراجعه مانده است.
شناسنامه های مکتوب و خاطره نامه ها، افزون بر نا کارآمدی ونیآموزندگی متنی، بشیوه های دوران شناسی نگاشته نشده اند. اگر تذکره های ادبی و سفرنامه هارا از نامه های کهن جدا کنیم، تاریخ کلاسیک ما از مفهوم خویش بیگانه میشود واز اهمیت برای باور شدنش باز میماند.
حتی همین گروه مورخان به اصطلاح مدرن ما ( دوران ایشان به مدرنیته نسبت دارد نه خود شان! ) به روشهای جامعه شناسی وتحلیل تکیه نکرده اند. ایشان به شرح ماجراهای سیاسی بصورت بسیار مجرد پرداخته اند. پیگیری عوامل وانگیزه های اصلی در تحولات یک جامعه، محتاج ورود در بستر علوم پایه ی در این زمینه ، منجمله مردم شناسی، جامعه شناسی، علم سیاست و اشراف در حوزه ی جها نشناسی مدرن قرن بیست است. ما از گذشته تا کنون برای شناخت برخی نکات تاریک تاریخ ، از بیاض وسفینه نویسی ویا تذکره و احوال نگاری حوزه ادبیات استفاده می کنیم.